خودخواهي
آدمی بد کار به هنگام مرگ فرشته ای را دید که نزدیک در دروازه های جهنم ایستاده بود. فرشته ای به او گفت: یک کار خوب در زندگیت انجام داده ای و همان به تو کمک خواهد کرد. خوب فکر کن چی بوده! مرد به یاد آورد که یک بار هنگامی که در جنگل مشغول رفتن بود عنکبوتی را سر راهش دید و برای آنکه آن را زیر پا له نکند مسیرش را تغییر داد. فرشته لبخند زد و تار عنکبوتی از آسمان پایین آمد و با خود مرد را به بهشت برد. عده ای از جهنمی ها نیز از فرصت استفاده کرده تا از تار بالا بیایند. اما مرد آنها را به پایین هل داد مبادا که تار پاره شود. در این لحظه تار پاره شد و مرد دوباره به جهنم سقوط کرد. فرشته گفت: افسوس! تنها به فکر خود بودن همان یک کار خوبی را که باعث نجات تو بود ضایع کرد.
چرا اساتید نمی خندند ؟!
بر اساس آخرین نتایج علمی از انستیتو ..........: دراساتید به محض دریافت حکم استادی ، عصبی که عضله ی ریزوریوس ( خنده ) را عصب دهی میکند به سرعت به تحلیل رفته و در طی چند سال تدریس این امر موجب آترفی عضله ی مذکورمی گردد . متعاقب این عمل به دلیل فعال شدن مکانیسم های هورمونی شاخه ی تمپرال عصبفاشیال که به عضله ی کاروگاتور سوپیریور سیلی( اخم ) عصب دهی می کند به حداکثرقدرت خود می رسد بطوریکه در پایان سال های استادی در این قشر شریف چین های عمودیفراوانی در ناحیه ی بین دو ابرو قابل تشخیص است که البته این بیماری قابل درماننبوده .
اثرات این بیماری :این بیماری کهیکی از حکمت های خداوند می باشد بطرز شگفت انگیزی سبب بالا رفتن کلاس اساتید خواهدشد و در آن ها احساس تسلط بیشتر بر کلاس ، افزایش قدرت تدریس و ایجاد خفقان را موجبمی شو د .
عوارض این بیماری : 1 - افزایشترشح هورمون کورتیزول و ایجاد اضطراب و ناراحتی برای دانشجویان 2 - کاهش سطحیادگیری درس 3 - ایجاد تنفر از کلاس ، استاد و درس مذکور در دانشجو حذف درس استاد
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمان ش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
من ، تو ، او
من به مدرسه میرفتم ، تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی، به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت ، اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس می فروخت
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر
جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من
بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر
کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون
آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده
ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری
با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل
مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد
نمونه متن بلوک 1